علم اقتصاد مثل هر علم دیگر، برای تبدیل شدن به یک علم تجربی باید یک «مسئله روششناختی» یعنی «مسئله استقراء» را حل کند. بنیانگذاران پارادایم اقتصادسنجی فکر میکردند که میتوان با استفاده از نظریههای «آمار و احتمالات» مسئله استقراء را حل کرد. ایده مقاله حاضر این است که پارادایم اقتصادسنجی در راه رسیدن به این هدف ناکام مانده است. این ناکامی نیز یک دلیل روششناختی (عدم حل مسئله استقراء) داشته است که ریشه در یک «مسئله معرفتشناختی» (یعنی «مسئله علیّت») دارد و نه به خیال بنیانگذاران پارادایم اقتصادسنجی دلایل صرفاً تکنیکی که در حوزه علم آمار قابل حل باشد. برای اثبات این ادعا نشان داده میشود که پارادایم اقتصادسنجی، بهرغم تنوعبخشی در تکنیکهایش، مبتنی بر مفهومی هیومی از علیّت است که نمیتواند مسئله استقراء را حل کند. راهحل تغییر در روششناسی با توجه به ملاحظات معرفتشناختی است و نه صرفاً تغییر در تکنیکهای آماری. این در حالی است که اغلب نقدهای صورت گرفته به اقتصادسنجی در این راستا به این نکته توجه نداشتهاند و نقدها معطوف به تکنیکهای آماری بوده است. این مسئله ادعای پارادایم اقتصادسنجی مبتنی بر سیاستگذاری علمی در علم اقتصاد را نیز با چالش مواجه میکند.